من،من را دیدم.
من،من را دیدم،لب پنجره،تکیه داده به تنه پنجره،پشت به من و رو به بیرون،بک لایت تصویر من را ضدنور کرده بود.آری،منم،تنها؛
چه شده؟ زندگیم تباه است.چرا من،من را اینگونه یافتم.
آگاهییَم لکنت زبان گرفته؛
یقینا احساس میکنم زندگیم تباه است.
کمی صبر کن،جزییات بهتری میبینم؛
از من شعله بر میخیزد.
با چشم های خودم شعله های من را دیدم.
اینها نه گفته های من است،نه گفته های من،اینها بازتابی از اتصال من به گرد آب های اندیشه رودخانه آگاهی است!